جدول جو
جدول جو

معنی نسیه بردن - جستجوی لغت در جدول جو

نسیه بردن
(عِ زَ دَ)
متاعی را به مهلت خریدن. قسطی خریدن. متاعی رابردن و قیمتش را بعداً پرداختن. مقابل نقد خریدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ تَ)
در تداول عامه، خیلی زیرک و فریب دهنده بودن. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(نَسْ / نِسْ یَ / یِ بَ)
نسیه بردن. عمل نسیه بر. جنسی را به نسیه بردن:
ای که در نسیه بری همچو گل خندانی.
(از اشعار عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ لَ کَ دَ)
سیاه کردن. به رنگ تیره درآوردن، نوشتن. با نوشتن کاغذ را سیاه کردن. سیاه ساختن چیزی:
برادران منا زین سپس سیه مکنید
به مدح خواجۀ ختلان به جشنها خامه.
منجیک.
پیرزنی موی سیه کرده بود
گفتمش ای مامک دیرینه روز.
سعدی.
ز غیبت چه میخواهد آن ساده مرد
که دیوان سیه کرد و چیزی نخورد.
سعدی.
، بدبخت و شوم ساختن. به بدبختی دچار کردن:
سیه کرد و گران روز غریبان
سیاهی روی و آواز گرانت.
ناصرخسرو.
رجوع به سیاه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ / سِ دَ)
نسیه بردن. نسیه گرفتن
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ / سِ تَ)
متاعی را به مهلت فروختن. جنس را تحویل مشتری دادن و قیمتش به مهلت و در آینده گرفتن. نسیه فروختن. نسیه فروشی:
به نسیه مده نقد اگرچند نیز
به خرما بود وعده و نقد خار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
یادداشت کردن. نوشتن:
از آبنوس روز و شبم زآن کند دوات
تا نسخه می کنم به قلم محضر سخاش.
خاقانی.
، استنساخ کردن. رونویس کردن: امیرالمؤمنین فرمود تا آن را نسخه کردند و به خزانۀ کتب فرستادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 284) ، سیاهه برداشتن. صورت برداشتن: یاران بسیار داشتی همه دزدان و راهزن، شب و روز راه زدندی و کالا به نزد فضل آوردندی که مهتر ایشان بوده و او میان ایشان قسمت کردی و آنچه خواستی نصیب خودبرداشتی و آن را نسخه کردی. (تذکرهالاولیاء) ، نوشتن طبیب نوع و مقدار دوا و غذای مریض را، تجویز کردن طبیب دوا یا غذائی خاص بیمار را. در تداول گویند: مگر حکیم نسخه کرده است ؟، مگرواجب است ؟ مگر گزیری از آن نیست ؟
لغت نامه دهخدا
(عُ ضَ / ضِ تَ)
بهره گرفتن. فایده بردن. تمتع یافتن، به مقصود رسیدن. کام یافتن
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ / سِ کَ دَ)
نسیه گرفتن. وام کردن. نسیه بردن
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو لَ پَ رَ)
که نسیه برد. که کالائی را به نسیه خرد. که به مهلت و فرصت بهای متاعی را که برده است بپردازد
لغت نامه دهخدا
رو نوشت گرفتن، جنگ ساختن، نمونه گرفتن نسخه بردن ازچیزی. کتاب یا رساله یاشعری جالب توجه ونغزبرای خودیا دیگری نسخه ای نوشتن، چیزی راسرمشق قراردادن و ازآن تقلیدکردن: واگرآن مخدوم که نسخه مکارم ازشمائل اوبرند (ع) : فشکر الدهریقفی بالفراق می گوید
فرهنگ لغت هوشیار
کالی بری کالی بری کالی خوری خریدکالابنسیه نسیه خوری: ای که درنسیه بری همچوگل خندانی پس سبب چیست که دردادن آن گریانی ک (بیتی که کسبه بدیواردکانهانصب کنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نتیجه بردن
تصویر نتیجه بردن
بهره گرفتن، کام یافتن بهره گرفتن فایده بردن، بمقصودرسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسخه کردن
تصویر نسخه کردن
((~. کَ دَ))
سیاهه گرفتن، صورت برداشتن
فرهنگ فارسی معین
حرکت گروه های عزادار در ماه های محرم و صفر، راهپیمایی گروهی
فرهنگ گویش مازندرانی
گسل رفتن، شکافتن و رانش زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
پز دادن و گزافه گفتن
فرهنگ گویش مازندرانی